بدون عنوان
به نام خداي هستي بخش بالاخره روز ماموريتم داره نزديك ميشه و دلم حسابي بيقراره اگه خدا بخواد شنبه ميرم و يه هفته كارم طول ميكشه خيلي نگران فرشته كوچولوم هستم البته ميدونم با بابايي بهش سخت نميگذره اما دل خودم آروم نميگيره پريروز رفته بودم دندونپزشكي وقتي برگشتم دختركم پرسيد رفته بودي ماموريت ماماني؟ تو دلم كلي غصه خوردم چون ماموريت خيلي بيشتر از اين حرفها طول ميكشه راستي امروز قرار بود از طرف مهد دختركم رو ببرند سرزمين عجايب خداكنه بهش خيلي خوش گذشته باشه ديشب همش نگران دستشويي بود بهش گفتم ماماني اونجا دستشويي هست نترس. ايشالا كه با كلي خاطره خوب برگرده خداي مهربون همه نيني هاي اين مملكت از جمله ني ني من رو در پناه لطف خود...
نویسنده :
ماماني
13:41